موضوع: "بدون موضوع"
#به_قلم_خودم
پدربزرگ ها و مادربزرگ هامون همیشه می گفتند با هر دستی که بدهی با همان دست پس می گیری.بچه که بودم از این جمله فقط ظاهرش را متوجهمیشدم.اما کمی که بزرگتر شدم و رفتارهای دیگران و نتیجه اش را میدیدم، مفهوم باطنی کلام قدیمی ها را خیلی بهتر دریافتم.به خصوص در رابطه با رفتار فرزندان با والدین.به صورت عملی یادگرفتم که اگر به پدر و مادرت احسانکردی مطمئن باش در آینده فرزندانت به تو احسان خواهند کرد والا فلا…
پس دستگیر پدر و مادرمان باشیم تا در پیری دستگیرمان باشند..
#به_قلم_خودم
تکبر در مقابل دیگران یعنی تکبر در مقابل خدای مهربان.فخرفروشی به برادران و خواهران دینی یعنی فخر فروشی به خدای قادر،خودبرتربینی، به خودبالیدن و خودشیفتگی یعنی من کسی را غیر از خودم قبول ندارم، گاهی این خودیت ومنیت به جایی میرسد که نعوذبالله خدا را هم به خدایی نمیشناسیم.البته بعضی از ما انسان ها فکر میکنیم که در تواضع و فروتنی گوی سبقت را ربوده ایم؛ غافل از اینکه اگر در اعمال ورفتار روزانه خود دقیق شویمو مو را از ماست بکشیم، میبینیم زهی خیال باطل…
خدایا ما از ضعف و درماندگی و ناتوانی خود به تو پناه میبریم.خدایا به ما بچشان که ما کمتر از آنیم که لباس خودیت بر تن کنیم.خدایا ما را به خودمان وامگذار…
#به_قلم_خودم
#داستان_کوتاه
#فاطمیه
#مهربانی_هست_هنوز
زمستان حیاطِ کوچکِ خانه ی کاهگلی اش را از برف سفید پوش کرده بود.مثل همیشه باید خودش به پشت بام میرفت و برف ها را پارو میکرد.همسرش مشهدی حسین پنج سال پیش از دنیا رفته بود، فرزندی هم نداشت که کمک حالش باشد.چندصفحه ازقرآنِ خطیِ بزرگش را خواند، قرآن را بوسید و روی تاقچه گذاشت.دستش را به کمر گرفت،یاعلی گفت وبلندشد.در خانه را که باز کرد، سوز سرما صورت مهربان و چروکیده اش را نوازش کرد.به سختی برف های پشت بام را پایین ریخت و با احتیاط از نردبان چوبیِ فرسوده پایین آمد.
? ? ? ? ? ? ? ? ? ?
بی بی مریم به دست ودل بازی معروف بود.اگر می شنید کسی از اهل روستا به سختی روزگار می گذراند و نیازمند کمک مالی است، بی هیچ درنگی از پس اندازِ کمی که داشت، مقداری کنار می گذاشت تا با واسطه ی کسی و به صورت ناشناس پول را به دست خانواده ی نیازمند برساند.مهربانی بی بی مریم مختص به همنوعانش نبود، گنجشک ها و پرندگان؛ حتی گربه های روستا هم از مهربانی بی بی باخبر بودند.گنجشک ها دسته دسته روی برف ها می نشستند و دانه های گندم و خرده های نان را یکی یکی نوش جان می کردند.
? ? ? ? ? ? ? ? ?
آن روز هم مثل روزهای قبل کاسه ی سفالیِ فیروزه ای رنگش را از گندم پر کرد و گوشه ی حیاط روی برف ها پاشید.گنجشک ها که روی شاخه های درختِ بلندِ چنار سروصدا می کردند، به سرعت پایین آمدند وبه خوردن مشغول شدند.بی بی مریم زیر لب خدا را شکر کرد و گفت:خدایا تو ارحم الراحمین هستی و ما بنده های حقیر و فقیر تو هستیم.مابه رحم و مهربانی تو در لحظات سخت قبر و قیامت نیازمندیم.با روسری قطره های اشکی که از گوشه ی چشمانشجاری شده بود را پاک کرد، قدم زنان به زیرزمین خانه رفت.پرچم ها و پارچه نوشته های مشکی را از چمدان قدیمی که یادگار مشهدی حسین بود،بیرون آورد تا کوچه را مثل هرسال سیاهپوش کند،؛ زیرا ایام شهادت مادرش فاطمه زهرا (سلام الله علیها) نزدیک میشد…
متاسفانه #غیبت نقل و نبات بعضی مجالس که نه،نقل ونبات بسیاری از مجالس ما شیعیان بوده، شده، وهست.به بهانه های مختلف از برادر و خواهر دینی خودمان بدگویی میکنیمودر آخر برای فرار از زیر بار این عمل زشت میگوییم اگر خودش هماینجا بود به او میگفتم، غافل از اینکه در آخرت باید جوابگو باشیم و به حسابمان خواهند رسید…
آخرین نظرات