#به_قلم_خودم
تکبر در مقابل دیگران یعنی تکبر در مقابل خدای مهربان.فخرفروشی به برادران و خواهران دینی یعنی فخر فروشی به خدای قادر،خودبرتربینی، به خودبالیدن و خودشیفتگی یعنی من کسی را غیر از خودم قبول ندارم، گاهی این خودیت ومنیت به جایی میرسد که نعوذبالله خدا را هم به خدایی نمیشناسیم.البته بعضی از ما انسان ها فکر میکنیم که در تواضع و فروتنی گوی سبقت را ربوده ایم؛ غافل از اینکه اگر در اعمال ورفتار روزانه خود دقیق شویمو مو را از ماست بکشیم، میبینیم زهی خیال باطل…
خدایا ما از ضعف و درماندگی و ناتوانی خود به تو پناه میبریم.خدایا به ما بچشان که ما کمتر از آنیم که لباس خودیت بر تن کنیم.خدایا ما را به خودمان وامگذار…
#به_قلم_خودم
#داستان_کوتاه
#فاطمیه
#مهربانی_هست_هنوز
زمستان حیاطِ کوچکِ خانه ی کاهگلی اش را از برف سفید پوش کرده بود.مثل همیشه باید خودش به پشت بام میرفت و برف ها را پارو میکرد.همسرش مشهدی حسین پنج سال پیش از دنیا رفته بود، فرزندی هم نداشت که کمک حالش باشد.چندصفحه ازقرآنِ خطیِ بزرگش را خواند، قرآن را بوسید و روی تاقچه گذاشت.دستش را به کمر گرفت،یاعلی گفت وبلندشد.در خانه را که باز کرد، سوز سرما صورت مهربان و چروکیده اش را نوازش کرد.به سختی برف های پشت بام را پایین ریخت و با احتیاط از نردبان چوبیِ فرسوده پایین آمد.
? ? ? ? ? ? ? ? ? ?
بی بی مریم به دست ودل بازی معروف بود.اگر می شنید کسی از اهل روستا به سختی روزگار می گذراند و نیازمند کمک مالی است، بی هیچ درنگی از پس اندازِ کمی که داشت، مقداری کنار می گذاشت تا با واسطه ی کسی و به صورت ناشناس پول را به دست خانواده ی نیازمند برساند.مهربانی بی بی مریم مختص به همنوعانش نبود، گنجشک ها و پرندگان؛ حتی گربه های روستا هم از مهربانی بی بی باخبر بودند.گنجشک ها دسته دسته روی برف ها می نشستند و دانه های گندم و خرده های نان را یکی یکی نوش جان می کردند.
? ? ? ? ? ? ? ? ?
آن روز هم مثل روزهای قبل کاسه ی سفالیِ فیروزه ای رنگش را از گندم پر کرد و گوشه ی حیاط روی برف ها پاشید.گنجشک ها که روی شاخه های درختِ بلندِ چنار سروصدا می کردند، به سرعت پایین آمدند وبه خوردن مشغول شدند.بی بی مریم زیر لب خدا را شکر کرد و گفت:خدایا تو ارحم الراحمین هستی و ما بنده های حقیر و فقیر تو هستیم.مابه رحم و مهربانی تو در لحظات سخت قبر و قیامت نیازمندیم.با روسری قطره های اشکی که از گوشه ی چشمانشجاری شده بود را پاک کرد، قدم زنان به زیرزمین خانه رفت.پرچم ها و پارچه نوشته های مشکی را از چمدان قدیمی که یادگار مشهدی حسین بود،بیرون آورد تا کوچه را مثل هرسال سیاهپوش کند،؛ زیرا ایام شهادت مادرش فاطمه زهرا (سلام الله علیها) نزدیک میشد…
متاسفانه #غیبت نقل و نبات بعضی مجالس که نه،نقل ونبات بسیاری از مجالس ما شیعیان بوده، شده، وهست.به بهانه های مختلف از برادر و خواهر دینی خودمان بدگویی میکنیمودر آخر برای فرار از زیر بار این عمل زشت میگوییم اگر خودش هماینجا بود به او میگفتم، غافل از اینکه در آخرت باید جوابگو باشیم و به حسابمان خواهند رسید…
جذاب و دلنشین سخن میگفت.از کلامش میشد فهمید که مدت هاست گفته هایش را عملی کرده و دلتنگی امانش را بریده.دوست طلبه ام را میگویم که در جشن میلاد پیامبر"ص"خواهرانه و دلسوزانه سخنوری میکرد.با کلامش مستمعین را سر ذوق آورد.
بگذریم که جلسه تا پایان چگونه گذشت اما بگذار چند جمله از سخنانش را برایت بگویم تا تو هم مثل من فکر و ذهنت و مهمتر ازهمه دلت بیکار ننشیند.
#گفت اگر میخواهی منتظر واقعی مولایت باشی باید جانی و مالی و آبرویی برایش خرج کنی.مثل فقیر عربی که با پس انداز یکساله اش در جشن میلاد آقا با پذیرایی شکلات و شیرینی ارادتشرا نشان داد.
#گفت اگر میخواهی در لیست منتظران واقعی دیده شوی در خوب شدن فقط به فکر خودت نباش،برای دیگران هم دستگیره باش.
#گفت دعای سلامتی مولایترا دعای قنوت نمازت قرار بده.
گفت و گفت و گفت…
ودر آخر گفت آنچه را که دل و ذهنم را مشغول به خود کرده..
#گفت تمرین کن که برای امام زمانت دلتنگ وبی قرار شوی.و راه دلتنگ شدن این است که زیاد به مهدی فاطمه"عج” فکر کنی.همیشه به یاد حضرت باش.ذهنت از یادش خالی نشود.قربان صدقه اش برو.بگو آقاجان قربان ردای امامتت،قربان تکبیر وتهلیل گفتنت،قربان رکوع و سجده ات،قربان دعای پدرانه ات..
#گفت زیاد که به سرورت فکر کنی کم کم دلتنگش میشوی و دلت بی قرار میشود و این اول راه عاشقی است…
#به_قلم_خودم
به هر پلک زدن شکر خدا کن…
با یک حساب سرانگشتی هم میتوان فهمید که چقدر مدیون خداییم.به دور وبرمانکه نگاه کنیموسعت بخشش و لطف بی منتش را میبینیم.به دور وبرمان هم نه!راه دور نرویم.ازخودمان شروع کنیم.بسمالله..
“هر نفسی که فرو میرود ممد حیات است وچون برمی آید مفرح ذات”
اگر اراده اش بر قطع دم و بازدم انسان باشد جز جسدی بی جان چیزی باقی نخواهد ماند واگر عنایت بی دریغش لحظه ای از بنده ی خطاکار گرفته شود و به خود واگذاشته شود راه کج که چه عرض کنم،در چاه گمراهی و بی خبری گرفتار می شود.از نعمت پدر و مادر و فرزند گرفته تا زمین و آسمان و آفتاب و آب،همه را در خدمت من انسان گرفته تا روزگار بگذرانم.ای کاش دیده ی حقیقت بین من زودتر باز میشد و معرفت میجستم تا زبانم به شکر منعم بازشود و به پاس این شکر سر بر سجده بندگی بگذارم که شکر منعم توفیق میخواهد و برای رسیدن به این توفیق باید از هر چه بوی خودی و خودخواهی میدهد بگذریم. انصافادور وبرمان را با زاویه ی دید دیگری برانداز کنیم .گاهی چشمها را باید شست تا جور دیگری دید.چشم ها را باید شست تا خدایی دید..
“خدایا به داده ها و نداده هایت شکر”
التماس دعای توفیق شکر گذاری حقیقی
آخرین نظرات