یا الله، یا رسول الله، یا امیرالمومنین، یا قمر بنی هاشم…
این ذکرها، ذکرهای پیرمردِ ساکنِ کوچه ی ولایت شهرمان است.از کلاه و شالِ کمریِ سبزرنگش معلوم است که از خاندان سادات است.از وقتی همسرش دار فانی را وداع گفته و او را با خاطراتش تنها گذاشته است، خلوت و سکوت خانه او را ساکن کوچه کرده است. انیس و مونس تنهایی هایش کوچه ای شده که عابرانش مثل من، از دل پیرمرد خبر ندارند. از طلوع تا غروب خورشید روی صندلی پلاستیکی سفید رنگش می نشیند و دست های لرزانش را به عصا تکیه می دهد و اینگونه روز را به شب می رساند. من که پنج روز هفته را به حوزه می روم و برای رسیدن به منزل باید از این کوچه عبور کنم، هر روز پیرمرد سید را میبینم.منزل پیرمردِ سید وسط کوچه است ولی از همان ابتدای کوچه صدای ذکر گفتنش به گوش می رسد و ناخودآگاه تکرار همان ذکر بر زبان عابران نیز جاری می شود. در این روزگار بی کسی، خدا و ائمه (ع) تنها پناه پیرمرد هستند.به ندرت دیده ام که فرزندانش برای دیدن پدر سراغش را بگیرند.
نمی دانم! شاید کارها و مشغولیت های روزمره جایی برای ملاقات پدر و دلجویی از او برایشان باقی نگذاشته است؛ اما آیا پنجاه سال پیش که پیرمردِ سید جوان بود و کارهای روزمره و گذران زندگی و تامین معیشت خانواده نسبت به این زمان سخت تر و طاقت فرسا بوده است، بچه های قد ونیم قدش را فراموش می کرده است؟! یا به خاطر همین بچه های قد ونیم قد که اکنون برای خودشان مردی شده اند، جوانی اش را به حراج گذاشته و گرد پیری بر سر و صورتش نشسته است؟!
فقط همین را می دانم که والدین نعمت های نایابی هستند که خدای مهربان به بندگانش عطا کرده است و کفران این نعمت های گرانبها، ویران کننده ی دنیا و آخرت است."اللهم اجعل عواقب امورنا خیرا”
#به_قلم_خودم
#دو_نعمت_نایاب
آخرین نظرات