#پاسخ_به_شبهات_محرم
در مداحی ها شنیده می شود حضرت قاسم(علیه السلام) هنگامی که به میدان جنگ رفتند پای ایشان به رکاب اسب نمی رسید ولی انقدر با اسب بر پیکر مبارکشان تاختند که در هنگام بازگرداندنشان توسط ابا عبدالله ایشان روی اسب بودند ولی پاهایشان روی زمین کشیده میشد.آیا این مطلب صحت دارد؟
متأسفانه گاهی اوقات مداحان و ذاکرین اباعبدالله(علیه السلام) جهت ایجاد شور و احساس در مجالس عزاداری مطالبی نقل می کنند که پایه و اساسی ندارد،البته گاهی اوقات هم مستمعین بعلت عدم توجه کافی به سخنان مداحان برداشت های نادرستی از روضه ها می کنند که برایشان شک و شبهه هایی ایجاد می کند.
در رابطه با روضه ای که شما اشاره کرده اید،اولاً منابعی که بنده دیده ام اشاره ای به لگد مال شدن بدن حضرت قاسم زیر سم اسب ها نشده است،ثانیاً نقل نشده است که امام حسین(علیه السلام) بدن مطهر قاسم بن حسن را روی اسب گذاشته باشد و به حرم برده باشد.
چگونگی شهادت و آمدن امام حسین(علیه السلام) بر بالین قاسم بن حسن را خدمت شما عرض می کنم:
خوارزمی در مقتل الحسین علیه السلام می نویسد: پس از عون بن عبدالله بن جعفر، بر اساس برخی نقل ها، عبدالله بن حسن بن علی بن ابی طالب و بر اساس برخی دیگر، قاسم بن حسن که نوجوان بود، به میدان آمد.(1) هنگامی که حسین علیه السلام به او نگریست، او را در آغوش گرفت و آن قدر با هم گریستند که هر دو از حال رفتند. سپس جوان، اجازه پیکار خواست و عمویش حسین علیه السلام، از اجازه دادن ، خودداری کرد . جوان ، پیوسته دست و پای حسین علیه السلام را می بوسید و از او اجازه می خواست تا به او اجازه داد . او به میدان آمد و در حالی که اشک هایش بر گونه هایش روان بود ، چنین می خواند :
اگر مرا نمی شناسید ، من شاخه گل حسنم / نواده پیامبرِ برگزیده و امین
این ، حسین است ، به سان اسیری در بند / میان مردمی که خدا کُند از آب باران ننوشند
سپس حمله بُرد . جنگید و با وجود کمیِ سنّش ، 35 مرد را کُشت.(2)
تاریخ الطبری به نقل از حُمَید بن مسلم می نویسد : جوانی به سان پاره ماه ، شمشیر به دست ، به سوی ما آمد . او پیراهن و بالاپوش و کفش هایی داشت که بند یک لِنگه اش پاره شده بود ، و از یاد نبرده ام که لنگه چپ آن بود .
عمرو بن سعد بن نُفَیل اَزْدی به من گفت : به خدا سوگند ، بر او حمله می برم .
به او گفتم : سبحان اللّه ! و از آن ، چه می خواهی ؟ ! کُشتن همین کسانی که گرداگردِ آنها را گرفته اند ، برای تو بس است .
گفت : به خدا سوگند ، به او حمله خواهم بُرد !
آن گاه ، بر او حمله بُرد ، و باز نگشت تا با شمشیر ، بر سرش زد . آن جوان ، به صورت ، [بر زمین] افتاد و فریاد برآورد : عموجان !
حسین علیه السلام ، مانند باز شکاری ، نگاهی انداخت و مانند شیر شرزه ، به عمرو، یورش بُرد و او را با شمشیر زد . او ساعد دستش را جلوی آن گرفت امّا از آرنج ، قطع شد . فریادی کشید و از امام علیه السلام ، کناره گرفت . سواران کوفه ، یورش آوردند تا عمرو را از دست حسین علیه السلام بِرَهانند ؛ امّا عمرو در جلوی سینه مَرکب ها قرار گرفت و سواران ، با اسب بر روی او رفتند و وی را لگدمال کردند تا مُرد.
غبار [ نبرد ] که فرو نشست ، حسین علیه السلام بر بالای سر جوان ، ایستاده بود و او پاهایش را از درد ، به زمین می کشید . حسین علیه السلام فرمود :
بُعداً لِقَومٍ قَتَلوکَ، ومَن خَصمُهُم یَومَ القِیامَةِ فیکَ جَدُّکَ! «از رحمت خدا دور باد گروهی که تو را کُشتند و کسانی که طرفِ دعوایشان در روز قیامت ، جدّ توست!»
سپس فرمود :
ثُمَّ قالَ: عَزَّ وَاللّه ِ عَلی عَمِّکَ أن تَدعُوَهُ فَلا یُجیبَکَ ، أو یُجیبَکَ ثُمَّ لا یَنفَعَکَ! صَوتٌ وَاللّه ِ کَثُرَ واتِرُهُ و قَلَّ ناصِرُهُ.
«به خدا سوگند ، بر عمویت گران می آید که او را بخوانی و پاسخت را ندهد یا پاسخت را بدهد و سودی نداشته باشد ؛ صدایی که ـ به خدا سوگند ـ ، جنایتکاران و تجاوزگران بر آن ، فراوان و یاورانش اندک اند» .
سپس او را بُرد و گویی می بینم که پاهای آن جوان، بر زمین کشیده می شود و حسین علیه السلام، سینه اش را بر سینه خود، نهاده است. با خود گفتم: با او چه می کند؟ او را آورد و کنار فرزند شهیدش علی اکبر و کشتگان گِرد او که از خاندانش بودند، گذاشت. نام آن جوان را پرسیدم. گفتند: قاسم بن حسن بن علی بن ابی طالب است.(3)
همانگونه که در متن طبری ملاحظه می شود و نیز بر اساس سایر منابع کهن و مشهور ، در این هجوم ، به شهادت رساننده قاسم ، زیر دست و پای لشکر قرار گرفت و هلاک شد نه اینکه حضرت قاسم(علیه السلام) زیر دست و پای اسبها قرار گرفته و به شهادت رسیده است.
پی نوشت ها:
1. شیخ صدوق (ره) در الأمالی به نقل از امام زین العابدین علیهم السلام می نویسد: پس از علی اکبر علیه السلام ، قاسم بن حسن بن علی بن ابی طالب، پا به میدان نهاد. الأمالی للصدوق، ص 226 ،ح 239
2. مقتل الحسین علیه السلام للخوارزمی ،ج 2 ص 27؛ نفس المهموم،شیخ عباس قمی،ترجمه علی نظری منفرد،ص392-394.
3. تاریخ الطبری، ج 5 ص 447؛ الکامل فی التاریخ، ج 2 ،ص 57.
آخرین نظرات